محل تبلیغات شما

silence



سلام واقعا نمیدونم چی میخوام بنویسم. فقط حس میکنم مغزم پر از حرفه و عجیب اینکه وقتی پره کمتر میتونم حرف بزنم. اینکه آدما اضطراب اینو داشتن باشن که پارتنرشون دوسشون نداشته باشه یه روزی، خیلی عادیه و منم ازش مستثنا نیستم ولی اینکه جدیدا یه مشغله پیدا کنم با عنوان "چی بشه دیگه دوسش ندارم؟" عجیبه! البته نمیدونم شایدم عجیب نیست. وقتی بخشی از دوست داشتنی که نسبت به دیگری داریم بخاطر دوست داشته شدن توسط اون فرده، میشه نتیجه گرفت که این دوتا سخت و پیچیده باهم گره
سلام عشق من چیزی که باعث شد امروز احساس کنم نیاز دارم باهات صحبت کنم این بود که چند روزه فکر می‌کنم مثل قبل فعال نیستم یعنی هستما ولی نه اون کارایی که از انجام دادنشون احساس رشد کنم. دلم خواست باهم صحبت کنیم یه کم کمکم کنی انگیزمو پیدا کنم. دوست ندارم فکر کنی مثل یه بچه دبیرستانی گمگشته ای هستم که نیاز داره دیگران بهش خط بدن ها! نه! بیشتر حس می‌کنم دوست دارم با کسی صحبت کنم که حرفاشو قبول دارم، طرز فکرش بهم نزدیکه و خب آدم مشنگ و خجسته ای هم نیست! می‌دونی
سلام نمیدونم چی میخوام بنویسم یه کم خوابم میاد واسه همین شاید هیچ ارتباط منطقی تو متنم پیدا نشه. فقط میدونم که باید بنویسم. من هرموقع تو ذهنم از کسی یا چیزی انتظار داشتم خورده تو ذوقم. و این اصلا ربطی به عملکرد اون آدم نداشته چون انتظار تو ذهن من وجود داره و کسی علم غیب نداره که دقیقا اون چیزی که تو سر منه رو رقم بزنه و از طرفیم اگه بگم که چی دوست دارم و چی میخوام دیگه به دلم نمیشینه. حس میکنم واقعی نیست، مصنوعیه! از دل نیومده.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

در تلاش برای یافتن زندگی... باغچه الکترونیکی من